- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد
2 هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد
3 تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت وان گه دو چشم خود را پیوسته تر ندارد
4 آنجا که حاضر آید آن شکل و آن شمایل گر بنگرد به غیری چشمم نظر ندارد
5 سر تا قدم چو جانی ای آب زندگانی کاین حسن و این لطافت هرگز بشر ندارد
6 سرهای عاشقانت بر خاک آستانت چندان بود که آنجا کس رهگذر ندارد
7 هر یک به جست و جویی میلی کند به سویی جانم ز منزل تو عزم سفر ندارد
8 وصفت چنان که باید دایم همام گوید هر کان گهر نبخشد هر نی شکر ندارد