1 هر حادثه ئی که آمد از نرم و درشت از ابن یمین ندید در معرکه پشت
2 با جمله بقدر وسع کوشید ولیک اکنون غم طاهر بن اسحاقش کشت
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست