هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است از سعیدا غزل 77

هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است

1 هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است ز دام جستهٔ تسبیح و قید زنار است

2 چرا به سر نزند لاله را که آن داغی میان سوختگان عاشق وفادار است

3 جهان به خانهٔ تاریک و تنگ می ماند که هر طرف بروی پیش روی دیوار است

4 اگر چه خاتم دل ها به نام اوست چه سود؟ که چون نگین سلیمان به دست اغیار است

5 چرا تو سر مرا فاش می کنی ای شیخ؟ مگر تو بندهٔ آن نیستی که ستار است؟

6 فدای او نکنم روح را که چیزی نیست وگرنه دادن جان پیش من نه دشوار است

7 هوای داغ سعیدا به سر از آن دارم که لاله بر سر شوریده زیب دستار است

عکس نوشته
کامنت
comment