1 هر دل که زعشق او امانش نبود جز بر در شاهد آستانش نبود
2 فی الجمله سماعی که درو شاهد نیست مانند بتی بود که جانش نبود
1 بنیاد وجود سخت سست افتاده است وین قابض روح نیک چست افتاده است
2 با کیست خصومت که حوادث را نیز بستست که از روز نخست افتاده است
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم در دام بلا فتاده ای می بینم
2 از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم