هر قطره می لعل که ریزد به زمینی از جامی غزل 1014

هر قطره می لعل که ریزد به زمینی

1 هر قطره می لعل که ریزد به زمینی از جام تو بر خاتم عیش است نگینی

2 با ظلمت شک سر دهانت نتوان یافت از نور رخت گر ندمد صبح یقینی

3 گفتم شدم ایمن ز بلاهای زمانه ناگاه خیال تو درآمد ز کمینی

4 هر دین که نه عشق است همه کفر و ضلال است با عشق تو فارغ شده ام از همه دینی

5 صد خار ز هجران به دلم به که چو آیم گیرد به ملامت خم ابروی تو چینی

6 از خاک درت گر چه شوم گرد نخیزم در کوی وفا نیست چو من خاک نشینی

7 درج گهر آمد لبت آن را به امانت بسپار به جامی که چو او نیست امینی

عکس نوشته
کامنت
comment