1 هر محنت و هر بلا که در جان من است از دست دل نبوده فرمان من است
2 شرط ادب این است که گفتم، ورنه درد من از آن است که درمان من است
1 تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم
2 گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر پا سازم
1 ای دل صفت جمال او نتوان گفت وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
2 هر چند مقرّبی ولی از هیبت هرگز سخن وصال او نتوان گفت
1 چندانک دلم جان کند اندر سر و کار هرگز نشود به وصل کس برخوردار
2 جوهر دارد دل من وزآن خوانند عشّاق جهان دل مرا جوهر دار