1 هر روز ترا یک بدآموز دگر هر لحظه ز تو در دل من سوز دگر
2 گفتی که برو ز شهر اگر درد اینست من خود ز جهان روم دو سه روز دگر
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تا بر سر ولایت خویش آمدست شاه گوئی به اوج در شرف است آفتاب و ماه
2 آن کامکار مشرق و آن شهریار هند آن اختیار دولت و آن افتخار جاه
1 ای یافته از چهره تو حسن کمالی داده است جمالیت خدا و چه جمالی
2 از دیده من عشق تو انگیخته نیلی وز قامت من هجر تو پرداخته فالی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **