1 هر روز کز سرور تو ای شاه بگذرد روزی مرا هم از غم جانکاه بگذرد
2 آخر، نه راحت تو بماند نه محنتم این هر دو، چون نسیم سحرگاه بگذرد
3 بر هر که هست، چون خوش و ناخوش، گذشتنی است خرّم کسی که با دل آگاه بگذرد
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را
2 حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک، شیشه را
1 وفاپیشگان، دوستداران خدا را بگویید آن یار دیر آشنا را
2 که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟ چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟