1 هر روز غمی به امتحانم آمد وز حیرت دل کار به جانم آمد
2 از بس که وجوه مینماید جان را بر هیچ فرو نمیتوانم آمد
1 عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است
2 وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است
1 زان پیش که بودها نبودست بود تو ز ما جدا نبودست
2 چون بود تو بود بود ما بود کی بود که بود ما نبودست
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند