هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی از جامی غزل 296

هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی

1 هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی

2 دلها به دم رخشت هست از رگ جان بسته آیند کشان از پی هر سوی که می تازی

3 عشاق به میدانت بازند به جد سرها وین طرفه که سربازی پیش تو بود بازی

4 از ننگ نمی سازی گوی از سرما هرگز با تنگدلان گویی داری سر ناسازی

5 تا خاک سم اسپت شد تاج سرم هستم از تاجوران یکسر برتر به سرافرازی

6 جز بر سر من مشکن چوگان که مرا نبود چون گوی درین معنی با کس سرانبازی

7 جامی سخن نادر کی فهم کند هر کس آن به که بدوزی لب از نادره پردازی

عکس نوشته
کامنت
comment