- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی
2 دلها به دم رخشت هست از رگ جان بسته آیند کشان از پی هر سوی که می تازی
3 عشاق به میدانت بازند به جد سرها وین طرفه که سربازی پیش تو بود بازی
4 از ننگ نمی سازی گوی از سرما هرگز با تنگدلان گویی داری سر ناسازی
5 تا خاک سم اسپت شد تاج سرم هستم از تاجوران یکسر برتر به سرافرازی
6 جز بر سر من مشکن چوگان که مرا نبود چون گوی درین معنی با کس سرانبازی
7 جامی سخن نادر کی فهم کند هر کس آن به که بدوزی لب از نادره پردازی