1 هر روز دلم در طلب دلداری بنهاده به نزد خویشتن بازاری
2 هر جا که شکر لبی و گل رخساری ما را همه درخور است مشکل کاری
1 ای دل صفت جمال او نتوان گفت وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
2 هر چند مقرّبی ولی از هیبت هرگز سخن وصال او نتوان گفت
1 چندانک دلم جان کند اندر سر و کار هرگز نشود به وصل کس برخوردار
2 جوهر دارد دل من وزآن خوانند عشّاق جهان دل مرا جوهر دار
1 تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم
2 گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر پا سازم