هر سحر کز روزن آن رشک پری از جویای تبریزی غزل 554

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد

1 هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد آفتاب از صبح سر در زیر چادر می کشد

2 کفر و دین را امتیازی نیست در بازار عشق این ترازو خاک را با زر برابر می کشد

3 در پی عرض هنر هرگز نباشد اهل دل همچو تیغ آیینه کی منت زجوهر می کشد

4 می کشد از رشک آن رخسار و ابرو مهر و ماه آنچه زان داندان و زان لب شیر و شکر می کشد

5 با قلندر مشربان ای محتسب دشمن مباش آه ازان هویی که شبها از دلی سر می کشد

6 چشم داغ دل به ذوق دیدنت مانند شمع از شکاف سینه هر دم گردنی بر می کشد

7 چون توانم آه را بال و پر پروانه داد گر کشم جویا نفس آن شوخ خنجر می کشد

عکس نوشته
کامنت
comment