هر آن صید کز دام غافل نشیند از سعیدا غزل 318

هر آن صید کز دام غافل نشیند

1 هر آن صید کز دام غافل نشیند گرفتار در دست قاتل نشیند

2 کریم از ره لطف برخیزد از جای بر آن در که از عجز، سائل نشیند

3 بوده بادهٔ صاف و بی غش نصیبش چو خم هر که در بزم کامل نشیند

4 نصیحت بود گرچه شیرین چو شکر ولی بدتر از تیر در دل نشیند

5 پریشان شدم در میان و ندیدم کسی کاو به جمعیت دل نشیند

6 سعیدا خوشا حال آن فقر و خواهش که برخیزد از تخت و در گل نشیند

عکس نوشته
کامنت
comment