هر نفس در کوی جانان کوه غم باید از سعیدا غزل 341

سعیدا

سعیدا

سعیدا

هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید

1 هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید

2 دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید

3 مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش ناف طفل خویشتن را با الم باید برید

4 با دم تیغ فنا هر بند و پیوندی که هست از نیستان تعلق چون قلم باید برید

5 تا اثر باقی است از هستی گریزانم ز خود اندرین راه از پی خود چون قلم باید برید

6 طفل شب را قسمت روزی ز شیر ماهتاب سیر ناگردیده شام و صبحدم باید برید

7 دوستان از سر این تودهٔ غم برخیزید زود باشید چه بیش است و چه کم برخیزید

8 گرچه بر ساحل این دجله نشستید بسی وقت آن است که با دیدهٔ نم برخیزید

9 هر دلی را که غباری ز شما بنشیند زود سازید دوا و چو الم برخیزید

10 چند جامی بکشید و سر دارا شکنید در خرابات نشینید و چو جم برخیزید

11 از کسی تا به شما و ز شما تا به کسی پیش از آن دم که رسد جور و ستم برخیزید

12 تا توانید به آیین عرب ننشینید همچو صوت از سر قانون عجم برخیزید

13 مدعی تا نشود کافر و مؤمن فردا چون سعیدا ز در دیر و حرم برخیزید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر