هر خون که خورد بی تو دل از ساغر فراق از جامی غزل 533

هر خون که خورد بی تو دل از ساغر فراق

1 هر خون که خورد بی تو دل از ساغر فراق بگشاد از رگ مژه ام نشتر فراق

2 بر چون خوریم از تو که تخم امید وصل در کشتزار ما ندهد جز بر فراق

3 در باغ عشق سروی اگر هست و سوسنی آن ناوک بلا بود این خنجر فراق

4 لاغر تنم به مسند وصل تو چون رسد این رشته هست دوخته در بستر فراق

5 برخاست ز آب دیده ما هر طرف حباب زد خیمه در نواحی ما لشکر فراق

6 هر دم مده به وعده فریبم که فارغ است از نعمت وصال بلاپرور فراق

7 جامی ز دوست نامه وصل آرزو مکن این بس که هست نام تو در دفتر فراق

عکس نوشته
کامنت
comment