هر خزان آیدم از رنگ رزان بوی فراق از جامی غزل 292

جامی

جامی

جامی

هر خزان آیدم از رنگ رزان بوی فراق

1 هر خزان آیدم از رنگ رزان بوی فراق زرد شد رویم ازین غم که سیه روی فراق

2 نیست چون وصل تو خالی ز ملاقات رقیب می کشم رخت اقامت به سر کوی فراق

3 بهر سنجیدن صبر دل محروم ز وصل کوه اندود بود سنگ ترازوی فراق

4 داغها بر دل من روز وصال آتشهاست که بجا مانده پس از کوچ ز اردوی فراق

5 با تو چون در حرم وصل نیم همزانو از تو محروم نشستم پس زانوی فراق

6 هست میل دلم ان سوی که میل دل توست گرچه باشد به مثل میل دلت سوی فراق

7 جامی آن به که نهی تن به ضعیفی چو نماند پنجه صبر تورا طاقت بازوی فراق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر