هر سبزه سراپای زبانست از جویای تبریزی غزل 779

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

هر سبزه سراپای زبانست در این باغ

1 هر سبزه سراپای زبانست در این باغ هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ

2 تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت نرگس که ز صاحب نظرانست در این باغ

3 سرسبزی گلها نه ز باران بهاریست شد بی تو دلم آب و روانست در این باغ

4 بی او نه همین غنچه خورد خون دل از غم گل نیز ز خمیازه کشانست در این باغ

5 از نیم تبسم ز لب غنچه کند گل رازی که بصد پرده نهانست در این باغ

6 شد گرم طپش هر رگ گل چون دل بلبل تا مرغ دلم بال فشانست در این باغ

7 خاصیت سیماب اگر نیست بشبنم چون گوش گل امروز گرانست در این باغ

8 آب است که روح گل و جان تن خاکیست هر جوی که جاریست روانست در این باغ

9 از جلوهٔ او دیدهٔ بد دور که دیده است جز قد تو سروی که روانست در این باغ

10 امروز بوصف گل و سنبل دل جویا چون غنچه سراپای زبانست در این باغ

عکس نوشته
کامنت
comment