- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آنکه آبم بردهای، یکباره دست از ما مشو باشد که یکبار دگر، باز آید آب ما به جو
2 تا کی به بوی عنبرین زنجیر زلف سر کشت؟ آشفته پویم در به در دیوانه گردم کو به کو
3 من مست ورندو عاشقم، وز زهد و تقوی فارغم بد گوی را در حق من، گوهر چه میخواهی بگو
4 ای در خم چوگان تو، گوی دل صاحبدلان دل گوی میگردد ترا میلی اگر داری بگو
5 از موی فرقت تا میان، فرقی نباشد در میان باریک بینی هردو را، چون باز بینی مو به مو
6 با سرو کردم نسبتت، گفتی که ای کوته نظر گر راست میگویی چو من، رو در چمن سروی بجو
7 شانه شکسته بسته از زلف حکایت میکند آیینه را بردار تا روشن بگوید روبرو
8 شمع زبان آور شبی از سر گرفت افسانهام دودش بر سر رفت از آن اشکش ازو آمد فرو
9 سلمان حریف یار شد وز غیر او بیزار شد یکدم رها کن مدعی، او را به ما ما را به او