با اینکه چشمانت به دل از آشفتهٔ شیرازی غزل 327

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

با اینکه چشمانت به دل خنجر بسی بشکسته‌اند

1 با اینکه چشمانت به دل خنجر بسی بشکسته‌اند عقد خم زلفین تو دل‌ها به هم پیوسته‌اند

2 گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز خوبان به این تنگی چرا یارب کمر را بسته‌اند

3 با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند یک خیل ترک تیرزن پهلوی او بنشسته‌اند

4 بسته به شیخ و برهمن زلفت همانا رشته‌ای کاین سبحه و زنار را از یکدیگر بگسسته‌اند

5 با اینکه در لعل لبان داری دوای خستگان برگو چرا چشمان تو بیمار و زار و خسته‌اند

6 این بت‌پرستان بعد از این سجده به تو آرند چون در هرکجا باشد بتی از شرم تو بشکسته‌اند

7 آشفته جز لیلا دگر در خود نبیند جلوه‌گر آنان که از قید هوا مجنون‌صفت وارسته‌اند

8 منت ز آب دیدگان دارم بسی اندر جهان کز دل به جز مهر علی هر نقش دیگر شُسته‌اند

عکس نوشته
کامنت
comment