-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با اینکه چشمانت به دل خنجر بسی بشکستهاند عقد خم زلفین تو دلها به هم پیوستهاند
2 گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز خوبان به این تنگی چرا یارب کمر را بستهاند
3 با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند یک خیل ترک تیرزن پهلوی او بنشستهاند
4 بسته به شیخ و برهمن زلفت همانا رشتهای کاین سبحه و زنار را از یکدیگر بگسستهاند
5 با اینکه در لعل لبان داری دوای خستگان برگو چرا چشمان تو بیمار و زار و خستهاند
6 این بتپرستان بعد از این سجده به تو آرند چون در هرکجا باشد بتی از شرم تو بشکستهاند
7 آشفته جز لیلا دگر در خود نبیند جلوهگر آنان که از قید هوا مجنونصفت وارستهاند
8 منت ز آب دیدگان دارم بسی اندر جهان کز دل به جز مهر علی هر نقش دیگر شُستهاند