1 اگرچه دل به کسی داد، جان ماست هنوز به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
2 ندانم از پی چندین جفا که بر من کرد نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز
3 به لابه با دل گفتم ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی مگر کجاست هنوز
4 چو مرده باشم اگر بگذرد ز خاک لحد هزار نعره برآرم که جان ماست هنوز
5 کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
6 عداوت از قبل آن شکسته پیمان است وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
7 نیازمندی من در قلم نمیگنجد قیاس کردم از اندازه ماوراست هنوز
8 بیا و روی ز من بر متاب و دستم گیر که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
9 سلام من برسان ای صبا به یار و بگوی که خاطر از سر عهد تو برنخاست هنوز
10 حکایتش کن اگر پرسد از نزاری زار که چون به درد تو بیچاره مبتلاست هنوز
دیدگاهها **