- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
2 هستند پادشاهان پیش درت گدایان بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
3 از چشم من نهانی ای آب زندگانی وصلت مناسب آمد سیمرغ و کیمیا را
4 در چشم من فراقت نگذاشت روشنایی ای آفتاب تابان دریاب دیدهها را
5 زان لب سلام ما را نشنیدهام جوابی بیگانه میشماری یاران آشنا را
6 پیش رخ تو باید بر خاک سر نهادن شرط است سجده بردن آیینه خدا را
7 چشم تو ریخت خونم شرم آمدم که گویم از بهر نیم جانی با دوست ماجرا را
8 در زهد و پارسایی چندان عجب نباشد سرمست چشم خود بین رندان پارسا را
9 سوی همام بنگر باری به چشم احسان با بنده التفاتی رسم است پادشا را