-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی
2 ای خانه شهری نگهت برده به یغما در شهر دلی کو که در او خانه نکردی
3 تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی
4 از حال شکست دلم آگاه نگشتی تا زلف شکن بر شکنت شانه نکردی
5 تنها نه من از عشق رخت شهرهٔ شهرم صاحب نظری نیست که افسانه نکردی
6 نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش واندیشه ز دود دل پروانه نکردی
7 با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی بیگانهام از محرم و بیگانه نکردی
8 ای آن که به مردی نشدی کشتهٔ جانان دردا که یکی همت مردانه نکردی
9 ایمن دلی از دست ستم کاری صیاد خون خوردن و فریاد غریبانه نکردی
10 دل تنگ شدی باز فروغی مگر امروز از دست غمش گریه مستانه نکردی