-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
2 گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم
3 مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟
4 هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم
5 بیم آن است که در خون جگر غرق شویم بسکه بر خاک درت خون جگر میریزیم
6 تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم همه شب تا به سحر خاک درت میبیزیم
7 نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار با تو آمیختهایم، با دگری نامیزیم
8 راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم