1 ای خواجه بگو چه دیدهای باش هنوز زین ره به کجا رسیدهای باش هنوز
2 زان جرعه که زان سپهر سرگردان شد یک قطره کجا چشیدهای باش هنوز
1 اینک نسیمی میدهد کز دوست میآرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر
2 ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد عزیمت سوی ما یا کرد از این جانب گذر
1 نباتت بر لب شکّر برآمد زمرد گرد یاقوتت درآمد
2 ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد زهی سنبل که از گل بر سر آمد
1 قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند
2 جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان همیبرند