خواجه درمانده فرج است و گرفتار از جامی غزل 408

خواجه درمانده فرج است و گرفتار گلو

1 خواجه درمانده فرج است و گرفتار گلو «فانکحوا» بیش نخوانده ست ز قرآن و «کلوا»

2 کمترک گوش کنند اهل هوا ز اهل صفا آیت «کم ترکوا» وز همه شان کمترک او

3 تکیه بر عفو بود این همه گستاخی وی آه اگر منتقمش وانگذارد به عفو

4 ای شده همچو کدو جمله شکم کفچه مکن بهر پر کردن آن دست طمع سوی به سو

5 تا شود بزمگه شاه سراپرده عشق خانه خویش بپرداز ازین کفچ و کدو

6 دست فکرت چه زنی دفع قضا رادر سر مصلحت نیست که با سنگ کند جنگ سبو

7 تا نیابی به سر رشته وحدت جامی دلق صد پاره کثرت نتوان کرد رفو

عکس نوشته
کامنت
comment