1 ای خواجه که نان به زیردستان ندهی جان گیری و نان در عوض جان ندهی
2 شرمت بادا که زیردستان ضعیف از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
1 شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می عجب مدار که سرها شکسته بر سر می
2 ستم به ساغر میشد نه بر سر من اگر شکست بر سر من می فروش ساغر می
1 ای غیر بر غم تو درین دیر خراب با یار شب و روز کشم جام شراب
2 از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب
1 مهر رخسار و مه جبین شدهای آفت دل بلای دین شدهای
2 مهر و مه را شکستهای رونق غیرت آن و رشک این شدهای