ازپرتو جمال تو عالم منورست از اسیری لاهیجی غزل 116

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

ازپرتو جمال تو عالم منورست

1 ازپرتو جمال تو عالم منورست وزسنبلت مشام دل و جان معطرست

2 این جرم خور که جمله جهان روشن ازویست یک ذره ز پرتو آن روی انورست

3 سلطان حسن روی ترا ملک هر دو کون بی لشگر و سپاه عجایب مسخرست

4 غایت نداشت جلوه رویت از آن سبب هر دم بجلوه دگر و حسن دیگرست

5 در تاب رفت زلف تو سرها بباد داد بازش ز پیچ و تاب چه آشوب در سرست

6 چشمت بقصد کشتن من غمزه تیز کرد یارب که این چه ترکک بیرحم کافرست

7 عقل بلند پایه بدرگاه شاه عشق هرگز نگشت محرم و چون حلقه بردرست

8 کس با خودی نیافت ببزم وصال راه زیرا جناب وصل ازین پایه برترست

9 در دام فتنه جان اسیری ز چیست گفت گفتم کزان سلاسل زلف معنبرست

عکس نوشته
کامنت
comment