- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ازپرتو جمال تو عالم منورست وزسنبلت مشام دل و جان معطرست
2 این جرم خور که جمله جهان روشن ازویست یک ذره ز پرتو آن روی انورست
3 سلطان حسن روی ترا ملک هر دو کون بی لشگر و سپاه عجایب مسخرست
4 غایت نداشت جلوه رویت از آن سبب هر دم بجلوه دگر و حسن دیگرست
5 در تاب رفت زلف تو سرها بباد داد بازش ز پیچ و تاب چه آشوب در سرست
6 چشمت بقصد کشتن من غمزه تیز کرد یارب که این چه ترکک بیرحم کافرست
7 عقل بلند پایه بدرگاه شاه عشق هرگز نگشت محرم و چون حلقه بردرست
8 کس با خودی نیافت ببزم وصال راه زیرا جناب وصل ازین پایه برترست
9 در دام فتنه جان اسیری ز چیست گفت گفتم کزان سلاسل زلف معنبرست