ای رشک برده در از حکیم نزاری قهستانی غزل 1096

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ای رشک برده در باغ از عارض تو لاله

1 ای رشک برده در باغ از عارض تو لاله خون کرده ناف آهو در تبّت از کُلاله

2 ای پرتوِ تجلی یعنی صفات پاکی در سینه ی تو پیدا چون باده در پیاله

3 نادر بود در انسان جسمی بدین شریفی کز آدمی نزاید زین خوب‌تر سُلاله

4 هر بامداد از در بازآیدش جوانی رویِ تو گر ببیند پیرِ هزار ساله

5 مه کوثر و مه طوبا من با تو در بهشتم آن وعده نیست مهمل وین شد نخست حاله

6 صبرم به پیش عشقت چندان محل ندارد کز آستینِ حیلت بیرون کند قباله

7 مردِ غمت نبودم زیرا که وقت کوشش مشکل به کار آرد هر مرغ از این نواله

8 با سینه ی پر آتش در کوره ی فراقت تا کی شود سِرشکم افسرده هم‌چو ژاله

9 وقتی اگر بنالد از دردِ دل نزاری شاید که دردمندان زاری کنند و ناله

عکس نوشته
کامنت
comment