بس که یاد آن لب و دندان از ابن حسام خوسفی غزل 137

ابن حسام خوسفی

آثار ابن حسام خوسفی

ابن حسام خوسفی

بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می‌کنم

1 بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می‌کنم دامن از اشک چو مروارید تر پُر می‌کنم

2 سال‌ها سودای ابروی تو در سر داشتم بار دیگر آن خیال کج تصور می‌کنم

3 از وجودم تا عدم مویی نماند در میان در میانه چون به باریکی تفکُّر می‌کنم

4 باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر در سر زلف تو پیچد من تغیُّر می‌کنم

5 گر دهی فخرم به مقدار سگان کوی خویش من بدین مقدار بسیاری تفاخُر می‌کنم

6 تا شود پروانه شمع رخت ابن حسام روی سوی روشنایی چون سمندُر می‌کنم

7 جبرئیل از منتهای سدره آمین می‌کند چون دعای شاه عادل بایسنقر می‌کنم

عکس نوشته
کامنت
comment