1 بس که بشب مرا خروش و زاریست در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست
2 گر چشم ترا ز حال من نیست خبر آن بی خبری او هم از بیماریست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 عشق تو گردست در زمانه برآرد ز آدمیان قحط جاودان برآرد
2 رخصت آهی بده که تا دل تنگم یک نفس آخر بدین بهانه برآرد
1 می شنوم باز که باری دگر رغم مرا کرده یی یاری دگر
2 نیست قرارت بر من تا ترا با دگری هت قراری دگر
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **