1 از بس که بیازرد دل دشمن و دوست گویی به گناه هیچ کندندش پوست
2 وقتی غم او بر همه دلها بودی اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بدار ای نازنین یار از جفا دست که بر وصلت نمی باشد مرا دست
2 طبیب من به حالم رحمتی کن که در دردت ندارم بر دوا دست
1 ترک وصل یار گفتن مشکلست درد عشقش را نهفتن مشکلست
2 سهل باشد پیش ما جور رقیب از سر کوی تو رفتن مشکلست
1 اسباب جهان نیست میسّر دل ما را آخر که کند حل به جهان مشکل ما را
2 بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی از لطف دوایی بکن آخر دل ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به