بس که به من زر فشاند دست از محتشم کاشانی غزل 458

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان

1 بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان دست امید مرا دوخت به دامان خان

2 رایت فتح قریب میشود اینک بلند کایت فتح قریب آمده در شان خان

3 آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر خود ز تقاضای لطف گشته نگهبان خان

4 می‌کند ایزد ندا کای فلک فتنه‌زا جان تو در دست ماست جان تو و جان خان

5 صولت جباریش پوست ز سر برکشد یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان

6 سلسلهٔ فتح را می‌کند آخر به پا آن ید قدرت که هست سلسلهٔ جنبان خان

7 دور نباشد اگر غیرت پروردگار در گذراند ز دور مدت فرمان خان

8 از صله بی‌شمار در چمن روزگار شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر