1 ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته از فضلهٔ زنبور برو دوختهام جیب
2 واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب
3 آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم امروز درین زشت بود گر کنمش عیب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 خدمتش بر دست میگیرد فلک هر کرا دست غمت برمیکشد
1 دردا و دریغا که دل از دست بدادم واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم
2 آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
1 هرچه مرا روی تو به روی رساند ناخوش و خوشدل بهروی خوش بستاند
2 هست به رویت نیازم از همه رویی گرچه همه محنتی به روی رساند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به