-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد
2 هرکه را داغی به دل دیدم، ز حسرت سوختم هوش از من می برد این گل ز هرجا می دمد
3 هیچ کس از کار من در راه عشق آگاه نیست گل اگر بر دست گیرم، خارم از پا می دمد
4 بس که خار حسرتم بی روی او در دل شکست همچو گلبن، جای مو، خارم ز اعضا می دمد
5 جنس سودایی که ما داریم از معموره نیست این گل خودروی از دامان صحرا می دمد
6 عشق نگذارد که تأثیری شود ظاهر سلیم این همه افسون که بر یوسف زلیخا می دمد