- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
2 بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
3 چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت نرسد دست تو، یارب، بگریبان کسی
4 حال شبهای مرا بی خبری کی داند؟ که شبی روز نکردست بهجران کسی
5 گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنید چه کنم؟ چرخ فلک نیست بفرمان کسی
6 هوسم هست که: دامان تو گیرم، لیکن بی کسان را نرسد دست بدامان کسی
7 از فغانهای هلالی خبری نیست ترا وه! که هرگز نکنی گوش بافغان کسی