-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد
2 لرزهام بر رگ جان افتد و افتم درپات باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد
3 از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا در دل پر شرر و دیدهٔ پر نم گذرد
4 چون غجک دم به دم آید ز دلم نالهٔ زار تیر عشق از رگ جان بس که دمادم گذرد
5 ملکی ماه زمین گشته که از پرتو او هر شب از غرفهٔ مه نعرهٔ آدم گذرد
6 اگر از سوختن داغ کشد دست اولی است هر که در خاطرش اندیشه مرهم گذرد
7 محتشم را دم آخر چو رسیدی بر سر آن قدر بر سر اوباش که از هم گذرد