1 بس خلق که بر آمده (و) رفته گریست نا رفته در این گنبد درد آماده کیست
2 مستغرق این جهان فانی نشوی گر بشناسی کامدن و رفتن چیست
1 چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را به کمینه بنده ی خود به از این نگر خدا را
2 اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
1 به آب توبه فرو شستم آتش صهبا ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
2 اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا
1 چو عکس لعل تو بر دیده بگذرد ما را خیال خال تو در حالت آورد ما را
2 کرامت می لعلت به معجزات خیال نکرده چاشنیی هوش می برد ما را