1 بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
2 عذرش بر آن دنائت و خست همین بود دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
3 عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر مسکین نگر چه بیخبر آمد ز حال خویش
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
1 مرا خدای اگر عمر جاودان بدهد بجای هر سر مویم دو صد زبان بدهد
2 بصد هزار لغت هر زبان سخن گوید چنانک داد فصاحت گه بیان بدهد