1 بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
2 عذرش بر آن دنائت و خست همین بود دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
3 عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر مسکین نگر چه بیخبر آمد ز حال خویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفا ابن عم مصطفی را دان علی مرتضا
2 آن علی اسم و مسمی کز علو مرتبت اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما
1 مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
2 منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
1 میمون بود چو طلعت فرخ لقای تو دیدن علی الصباح رخ دلگشای تو
2 شاهنشه زمین و زمان تاج ملک و دین ای تاج خسروان زمان خاکپای تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به