1 از بس که مرا دولت بیدار کمست گفتن نتوان که تا چه مقدار کمست
2 رنجیست فراقت که کمش بسیارست عیشیست وصال تو، که بسیار کمست
1 می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
2 چون قلم سوختی از آتش دل نامه من اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ
1 لعل جانبخشت، که یاد از آب حیوان میدهد زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد
2 دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن شهسوار من سمند ناز جولان میدهد
1 برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز
2 چون برگ خزان چهره من زرد شد از غم کو آن گل سیراب؟ که پژمرده ام امروز