1 مرا بس بود روز دیوان عام نبی و وصی نبی والسلام
2 دو ابروی او کرده جا در دلم که دیده دو شمشیر در یک نیام
3 دل از صحبت همگنانم رمید ز عرض کمال و ز طول کلام
4 به دوری که من گشته ام باده نوش دهن باز مانده ز خمیازهٔ جام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای به قربان تو گردند کمان ابروها گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
2 تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
1 به عرش عزتم جا داده است اقبال خواریها نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاریها
2 چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاریها
1 رنگین کنی زخون جگر گر خیال را شاید که دلنشین شود اهل کمال را
2 در پیش قامت تو چو بید موله است سر بر زمین ز بار خجالت نهال را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به