-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا بر نوک مژگان بس که خون دل جگر بندد به رویت مردم چشم مرا راه نظر بندد
2 مزن آتش به من ای مه ز داغ هجر خویش امشب مبادا دود من راه دمیدن بر سرح بندد
3 کشد لطف نقابم گاه و گه حرمان دیدارت چو زلفت بر گل سوری نقاب از مشک بربندد
4 رگ جانم ز ذوق آن میان شد با کمر همبر چو باشد از میان محروم خود را بر کمر بندد
5 چو نگشاید دل عاشق بجز در صحبت جانان همان به کو در صحبت به روی خلق دربندد
6 به تلخی میگشا گهگه دهان در ناسزای من ز شیرینی مبادا آن دو لب بر یکدگر بندد
7 چو جامی وصف آن لبها نویسد رشحه کلکش شود جلاب قند ناب و بر کاغذ شکر بندد