بس که کردم در فراق روی از جهان ملک خاتون غزل 744

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بس که کردم در فراق روی جانان انتظار

1 بس که کردم در فراق روی جانان انتظار کرد ما را در جدایی زار و حیران انتظار

2 انتظارم مونسی شد گوئیا در روز و شب بس که کردم در غم آن سست پیمان انتظار

3 روزگاری تا دل من درد دوری می کشد بر عناء صبر و بر امّید درمان انتظار

4 هر زمان گویم که ای دل ترک عشق او بگو در وفای بی وفایی چند بتوان انتظار

5 باز گویم بر امید دولت روز وصال عاشاقن را خوش بود بر بوی جانان انتظار

6 دل قوی دار و مترس از هجر او مردانه باش عیب نبود گر کشند از بهر خوبان انتظار

7 در فراق روی او جان از جهان بیزار شد بیش ازین طاقت نمی آرد دل و جان انتظار

عکس نوشته
کامنت
comment