بس که چون صبح زند دم ز صفا از حزین لاهیجی غزل 143

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما

1 بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما صورت کین، همه مهر است در آیینه ما

2 دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست ما ز مهر تو، دل سخت تو ازکینهٔ ما

3 می نهد شیر محبت به فراغت پهلو نیستانی شده از تیر جفا، سینه ما

4 پرده از کار ریا، عشق نگیرد ز کرم مصلحت هاست درین خرقهٔ پشمینهٔ ما

5 داد بر باد، تف عشق تو خاکستر دل همچنان شعله زند خاطرت ازکینه ما

6 به هوای گل رخسار تو در رقص بود شعلهٔ عشق در آتشکدهٔ سینهٔ ما

7 ذره آسا به هوای تو، سراپا مهریم در دل رشک، گره چون نشودکینه ما؟

8 بندهٔ جام شرابیم حزین ، زانکه برد لوث آلودگی، از خرقه پشمینه ما

عکس نوشته
کامنت
comment