1 آخر مرا به جایِ تو باشد کسی دگر نهنه به دوستی که نباشد گمان مبر
2 مشنو که حقِّ صحبتِ شبهایِ تا به روز بر من شود فرامش و خاطر کنم دگر
3 تهمت مبر که عشقِ تو از سر شود برون باور مکن که مهرِ تو از دل شود به در
4 در انتظارِ بادِ صبایم که گفت دوش فردا شبت ز حالِ گلِستان کنم خبر
5 هرک آوَرَد به من ز عرقچین او نسیم در پایِ او کشم صدفِ چشمِ پرگهر
6 دستم گرفتهای و قسم یاد کردهای کز عهد بر نگردم و پیمان برم به سر
7 با ما چو روزگار نکردی وفا نیست از دوستی و یاریِ ما بر دلت اثر
8 تا خود تو را که گفت علیرغمِ ما که باز هرگز دگر به کویِ نزاری مکن گذر
9 محکم نصیحتیست که در گوش کردهای ای نورِ دیده مرحمتی کن به یک نظر
دیدگاهها **