1 سحرگه بی خبر ای کاش دلبر ز در چون ماه خاور می زدی سر
2 چو بی هوشان خروشان فایز از شوق گهی بوسد لبش گه چشم عبهر
1 مرا در پیش راهی پر ز بیم است ازین ره در دلم خوفی عظیم است
2 برو فایز میندیش از مهابت که آنجا حکم یا رب رحیم است
1 شدم غافل اسیر چشم مستش به نادانی بدادم دل به دستش
2 به دست طفل فایز شیشه دل چرا دادی که تا دادی شکستش؟
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آمد جهان کرده منور
2 در آن ساعت مه فایز ز مغرب ز در آمد چو حوران بسته زیور