1 سحرگه بی خبر ای کاش دلبر ز در چون ماه خاور می زدی سر
2 چو بی هوشان خروشان فایز از شوق گهی بوسد لبش گه چشم عبهر
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
1 ز من ببرید جانان باز پیوست شکست عهد کن آیین نو بست
2 بحمدالله غمین بر خاست دشمن به بزم دوست فایز شاد بنشست
1 خداوندا جوانیم بسر رفت درخت شادکامی بی ثمر رفت
2 درخت شادکامی عمر فایز سرشام آمد و بانگ سحر رفت