ای خطت نقشی ز نو انگیخته از جامی غزل 849

ای خطت نقشی ز نو انگیخته

1 ای خطت نقشی ز نو انگیخته مشک تر پیرامن گل ریخته

2 با خیال لعل رنگ آمیز تو آب چشم ما به خون آمیخته

3 دارم از زلف تو صد پاره دلی هر یک از مویی دگر آویخته

4 آهوان دیده فریب چشم تو هر کدام از گوشه ای بگریخته

5 چشم من هر شب به جست و جوی دل خاک کویت را به مژگان بیخته

6 تا سر زلف تو از کف داده ام رشته جان از تنم بگسیخته

7 جامی از وصف میانت قاصر است گر چه هر دم صد خیال انگیخته

عکس نوشته
کامنت
comment