- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست
2 چون خیزران دو تا شد تا بار همتش بر پشت قبه فلک شیشه گر نشست
3 وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست
4 آخر نه سیدی که سوار براق بود بر لاشه برهنه بس مختصر نشست
5 عیسی که نقره خنگ سپهر ست مرکبش زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست
6 اندر جهان که شیر سوار است آفتاب بر ثور و بر حمل کرمی کرد اگر نشست
7 اسبک نشاط پایگه خاص می کند کاسب رکاب خواهش از طبع خور نشست؟
8 بر آخر جفای غلامان نیارمد هر مرکبی که خواجه ممدوح برنشست