-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عید است مطرب را بگو چنگی به مزمر برکشد تا زهره در بزم فلک از وجد معجر برکشد
2 ساقی صلا زد محتسب می در قدح کن برملا صوفی شکسته توبه و خواهد که ساغر برکشد
3 زاهد که بودی زرد رو میدیدمش در جستجو گویا طبیبش گفته کاو زآن راح احمر برکشد
4 هل من مزید صوفیان از بزم شد بر آسمان هر کو کشیده ساغری خواهد مکرر برکشد
5 چون آفتاب او میکشد پرده زعارض بر فلک چون هندوان خور بر جبین خط مزعفر برکشد
6 چون نوبت پیر مغان گویند بر بام حرم نبود عجب واعظ که می بر فوق منبر برکشد
7 آن میفروش بزم دل آن ماورای آب و گل آنکو فلک را متصل گردن بچنبر برکشد
8 آن شهسوار لافتی آن تاجدار هل اتی کز دست قدرت درو غادر را زخیبر برکشد
9 چون دستاو شد دست حق نبود عجب کز معجزه در مشرق از مغرب اگر خورشید خاور برکشد