عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر از جامی غزل 169

عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار

1 عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار

2 دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر

3 گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا شکر آن دولت نیارم گفت تا روز شمار

4 می کنم هر روز عیدی زان دو رخ اما نکرد زان لب نوشین مرا هرگز به عیدی شرمسار

5 می کنم از رنگ نو جامه به رسم عید نو بس که خون دل همی ریزم ز چشم اشکبار

6 عید عشاق است و هر جا راند از نعل سمند صد هلال عید گردد در ره او آشکار

7 جامیا گیرش سر ره بهر عیدی زانکه عید غیر ازین کار گدایان نیست در هر رهگذار

عکس نوشته
کامنت
comment