آئی چو در قیامت محشر از آشفتهٔ شیرازی غزل 361

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آئی چو در قیامت محشر بهم برآید

1 آئی چو در قیامت محشر بهم برآید از شعله وجودت دود از عدم برآید

2 کوی تو گر بکاوند از نقش پای عشاق تا هفتمین زمین هم نقش قدم برآید

3 گفتی که دم فروبند تا کام گیری از من لب بسته ام زشکوه ترسم که دم برآید

4 میگفت پیر دهقان با عاشقان که هرگز نخل و فامکارید کز او ندم برآید

5 رسوا شدیم و شادیم زیرا که در حقیقت رسوائی آورد عشق شادی زغم برآید

6 رحمی به نیم جانم ای شخ کمان خدا را گر تیر تو براید جان نیز هم بر آید

7 پیران برای تعظیم خم کرده پشت پیشت با سر پی سجودت طفل از رحم برآید

8 غیر از علی در امکان آشفته کس ندیده کز حادثی بدوران فعل قدم برآید

9 آتش بعالم افتاد از آتش درونم نبود عجب کزاین سوز دود از قلم برآید

عکس نوشته
کامنت
comment